Montag, 19. September 2016

شهادت ایمانی نوکیش مسیحی خالد حردانی از داخل زندان رجایی شهر



اینک باور دارم که مسیح با اندیشه صلیب تصمیم به زیستن در قلب انسانیت گرفه است او با صلیب توانست قلب تاریخ و انسانیت گم شده را تسخیر ملکوت خدای پدر کند و قلب قدیسان و انسانهای ایماندار کلیسا را بهم پیوند زند.
خالد حردانی زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج و رسول برادرش به همراه ۳۰ تن دیگر از زندانیان سیاسی در زمانی که کشیش سعید عابدینی دوران محکومیت خود را در زندانهای ایران سپری میکرد پیام نجات بخش انجیل را شنیدند و ایمان قلبی خود به عیسی مسیح را اعلام کردند.
اینک الان روز نجات است،وقتی در برابر صلیب می ایستم آهنگ دلنوازی به گوش میرسد آهنگی از کتاب عهدعتیق که همچون رایحه گل یاس سفید مرا به مسیح پیوند قلبی میدهد،گویی که من با او متولد شده ام قلبم ضرباهنگی بنام مردی مینوازد که اینک با تمام وجود و احساسم به او ایمان دارم.
اولین بار ۱۴ ساله بودم که نام اورا شنیدم سآیه جنگ در سرزمینم نوای غریبی مینواخت،پدرم را تازه از دست داده بودم و لباس سیاه بر تن داشتم اما هرچه گشتم او را نیافتم به کلیسای شهر رفتم اما در کلیساهای آنجا همیشه بسته بود،حتی روزهای یکشنبه یک روز روبروی درب کلیسا ایستادم و به صلیب روی درب نگاه کردم با خود اندیشیدم چه غریبانه گویا اینبار ساختمان کلیسا را به صلیب کشیده اند،ساکت،خاموش و بیصدا!
نه آهنگ و سرود پرستشی و نه نیایشی که قلب انسانیت را آرام کند،اما او همیشه در لحظات درد و رنج مهمان قلب من بوده است،نمیدانستم نام او را چه بگذارم،پدر ،مسیح تا روح تقدیس کننده قلب هایی که به او ایمان و باور قلبی دارند
نمیدانم در نوشته هایم چگونه او را توصیف کنم زیرا هربار که او را میدیدم چشمانم پر از اشک میشد،ناخودآگاه قلبم می ایستاد و وبره زنده میشد،بار دیگر او را دیدم اینبار ۲۰ ساله بودم در کلاسهای آموزش ورزشی دختری از شاگردانم صابئیه ای بود او به من نزدیک شد تا جایی که با او نامزد شدم،در شهر ما هر کسی که مسلمان زاده باشد نمیتواند با این گروه که میگویند پیشینه اشان به یحیی تعمید دهنده باز میگردد ازدواج کنند و خانواده او را ترد خواهند کرد!
از مادرم که تنها حامی من بود پرسیدم،در پاسخ گفت فرزندم نمیدانم چرا ولی به من گفت طبق تاریخ گذشته طایفه ما قبل از ورود اسلام،مسیحی بوده اند،متاسفانه داستان من و هایده فرجام غم انگیزی داشت
در آخرین دیدار شب در رویایی روشن خواب دیدم که از روی بلندی در حال سقوط هستم اما دستهای پنهان آن مرد میان آسمان دستهایم را گرفت و نگذاشت سقوط کنم،او چهره ای آسمانی داشت،اما من همچون نابینایان بار دیگر او را در میان اتفاقات زندگی گم کردم.
در لفافه ها و کوچه های بن بست زندگی که سالها در آن گم شده ام قدم میزدم و مغموم اندیشه های پوچ و ناخالص بودم اما چراغ فروزان همیشه در دستان آن مرد آسمانی بود تا مرا هدایت کند.
از میان تاریکی و از میان کج راه های شب تاریک او چون روزنه ای روشن در تاریک ترین صفحات زندگی من ظاهر میشد،وقتی به دست نوشته هایم نگاه میکنم میبینم او همیشه در واژه واژه کلمات زندگی با من بوده است،بآر دیگر اورا دیدم با وضوح آسمان و مقدس و این بار در زندان،پشت دیوارهای قطور و بلند شکنجه گاهها و درد های بشر،از پشت میله های پوسیده آلام و دردهای تاریخ انسان او در رویایی روشن چون خورشید فروزان و شعله ور از بالای کوه مقابل پدیدار شد با عصای شبانان و با ردای سفید و موهای بلند تا شانه آنگونه که میبایست باشد،بینی کشیده و چهره ای مسحور کننده و گندم گون گویی سالهاست که او را میشناسم،به نام صدا کرد و گفت برای نجات تو آمده ام اول فکر کردم نجات از زندان است ولی گویا او برای نجات ابدی من آمده بود نجات و هدیه بزرگ ملکوت.
چند روز بعد در انفرادی اعتصاب غذا بودم چشمانم سیاه و نابینا شده بود نه آبی نه غذایی چراغ انفرادی خاموش و صدای بی صدایی همراه با وحشت در دل شب و تاریکی سلول رژه مرگ میرفت برای لحظه ای و یا شاید لحظاتی مرگ را تجربه کردم جسد من کاملا کف سلول دراز به دراز افتاده بود ولی او آمد و از خواب مرگ بیدار کرد،گویی زندگی و زندان برای من پیله ای است که میبایست همانند شاپرک مصلوب تاریخ درون آن میبایست مرگ و حیات و زندگی را در آن تجربه کنم.
اما من هنوز در باوری غلط نمیدانستم او مسیح است،گذشت و گذشت تا زمان رستاخیز قلبم فرا برسد،بهار و سبزه زارهای زیبای ملکوت با تصویر اعجاز کتاب مقدس تاکستانهای مسحور کننده فرزندان خدا با نام و نشانی معین.
یکی از دوستان سالن زندان آمد و گفت کشیشی ایرانی آمریکایی در بند همجوار که محل نگهداری زندانیان بزهکار و قاتلین حرفه ای است از پشت درب قفل شده و مورد استفاده در مواقع اضطراری با دوستان دیگر صحبت میکند با اشتیاق فراوان به آنجا رفتم گویی سالهاست که انتظار او را میکشیدم،با او از پشت درب آهنی بسته صحبت کردم صدای او را میشنیدم صدای آشنا با آهنگی محزون،از رنجها و شکنجه های خود گفت و از مرارت هایی که به او تحمیل شده بود به او گفتم این نامهربانی بر همه ما تحمیل شده است و با او به عنوان یک نشگر حقوق انسان گفتگو کردم و احساس همدردی کردم،بعد از خهند هفته این کشیش به بند ما آورده شد با قاب تصویری شکسته در قلب تاریخ در قلب واژگاگان تاریخ انسان گویی همه ما را درون تصویر هزار تکه شده انسانیت مصلوب شده ایم برای مرگ و برای زنده شدن اما ما همه همدرد و هم آوا با نامه ها و نشان های نژادی مختلف در ریسمان پنهان مسیح و کلیسا پیوند خورده ایم و همچون کلمات مسحور کننده کتاب مقدس از روز نوشتار تا اینک جاری شده ایم و در آینده ملکوت خدا،پدر در کنار فرزندش شادمانی کنیم و برای نجات و برای زندگی مقدس.
آبانماه همان سال آسمان زندگی من کم کم داشت زندگی خدا به خود میگرف با آهنگی زیبا از درون قلب تمام رنج ها و دردهایی که تا به حال کشیده بودم ،با این کشیش جوان در هوا خوری زندان قدم میزدم او از مسیح میگفت و من گویی رشته های پنهان زندگیم را در آوای او پیدا میکردم از عیسی مسیح و از اندیشه صلیب گفته از رستگاری انسانها و باور به عدالت و ملکوت خدا گفت با احساس و آهنگی تقدیس شده بنام فرزند خدا او موهبت درک مسیح را به من نشان داد و به من آموخت که به او باور کنم و من هر بار که او میگفت باور میکردم و این باور یواش یواش در قلبم و در زندگی ام جاری میشد،و به ایمن تبدیل شد،هللویا
اینک باور دارم که مسیح با اندیشه صلیب تصمیم به زیستن در قلب انسانیت گرفه است او با صلیب توانست قلب تاریخ و انسانیت گم شده را تسخیر ملکوت خدای پدر کند و قلب قدیسان و انسانهای ایماندار کلیسا را بهم پیوند زند او بی عدالتی های روی زمین را باقربانی کردن جسم خود برروی صلیب به نمایش گذاشت او میدانست برای تملک قلب انسانها باید فداکاری کند .
او نگریخت و نه پنهان شد تا اینگونه کلیسا و فرزندان خدا را متحد کند و اینگونه خلق معجزه صلیب شد تا ببخشد،عشق را مهربانی را و عدالت ملکوت خدا را ،خوشا به حال شما ای مسکینان زیرا ملکوت خدا از آن شماست (انجیل لوقا بآب شش آیه بیست)
من باور دارم به مردی که در آسمان ایمان دارم و باور دارم و این باور قلبی و ایمانی من است زیرا هر بامداد در سلول زندان او مهمان من است ،مهمان قلب و زندگی من و باور دارم که در آینده ای نه چندان دور مسیح قلب فرزندان سرزمینم را لمس خواهد کرد و کودکان سرزمینم بی آنکه پشت درب بسته کلیسا بایستند در برابر صلیب زانو خواهند زد و با دستهای پیوند خورده دست در دست مسیح به دعا و نیایش به خدای پدر درود خواهند فرستاد ،آمین
خالد حردانی زندان رجایی شهر و گوهر دشت

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen